چی شد بازیگری رو شروع کردی؟ از کجا تصمیم جدی به انجام آن گرفتی؟
من از بچگی این کار رو دوست داشتم ولی چون خانواده من اهل هنر نبودند و موافقتی هم وجود نداشت که من این حرفه رو انجام بدم، حتی در دوره دبیرستان برای هنرستان هنر اقدام کردم شرط این بود که یکی از اعضای درجه یک خانواده اهل هنر باشد و برای من اینطور نبود و من به درسم ادامه دادم تا زمانی که بین کاردانی و کارشناسی ام یکسال فاصله افتاد و آن زمان با اصرار فراوان اومدم کلاسهای بازیگری آقای تارخ رو شرکت کردم و بعد از این دوره، کارشناسی رو خوندم و بازی هم می کردم، شاید انگیزه قوی که به من داده شد برای ادامه این حرفه که بدونم من می تونم تو این حرفه دوام بیارم، کلاسهای آزاد بازیگری و خود آقای تارخ بود.
دیدگاهت به بازیگری از زمانی که وارد این عرصه نشده بودی تا الان که وارد شدی چقدر تغییر کرده یا تغییری نکرده؟
شاید یه مقدار کمی تغییر کرده، چون خیلی ها بازیگری را به این عنوان قبول دارند که به یک شهرتی می رسیم و برای من اینگونه نبود، من بازیگری رو به خاطر عشقی که بهش دارم دوست دارم و می دونم خیلی چیزهایی که در درون من هست را ارضا می کنه، چون من شخصا عاشق تنوع هستم و دوست دارم هر دفعه برام یه اتفاقی بیفته و زندگیم متحول بشه. من این رو توی این حرفه پیدا کردم و هر زمانی که وارد یک نقش میشم می تونم یک…
پس تنها عشق به بازیگری اتفاقی رو برای یک نفر ایجاد نمی کنه؟من از بچگی این کار رو دوست داشتم ولی چون خانواده من اهل هنر نبودند و موافقتی هم وجود نداشت که من این حرفه رو انجام بدم، حتی در دوره دبیرستان برای هنرستان هنر اقدام کردم شرط این بود که یکی از اعضای درجه یک خانواده اهل هنر باشد و برای من اینطور نبود و من به درسم ادامه دادم تا زمانی که بین کاردانی و کارشناسی ام یکسال فاصله افتاد و آن زمان با اصرار فراوان اومدم کلاسهای بازیگری آقای تارخ رو شرکت کردم و بعد از این دوره، کارشناسی رو خوندم و بازی هم می کردم، شاید انگیزه قوی که به من داده شد برای ادامه این حرفه که بدونم من می تونم تو این حرفه دوام بیارم، کلاسهای آزاد بازیگری و خود آقای تارخ بود.
دیدگاهت به بازیگری از زمانی که وارد این عرصه نشده بودی تا الان که وارد شدی چقدر تغییر کرده یا تغییری نکرده؟
شاید یه مقدار کمی تغییر کرده، چون خیلی ها بازیگری را به این عنوان قبول دارند که به یک شهرتی می رسیم و برای من اینگونه نبود، من بازیگری رو به خاطر عشقی که بهش دارم دوست دارم و می دونم خیلی چیزهایی که در درون من هست را ارضا می کنه، چون من شخصا عاشق تنوع هستم و دوست دارم هر دفعه برام یه اتفاقی بیفته و زندگیم متحول بشه. من این رو توی این حرفه پیدا کردم و هر زمانی که وارد یک نقش میشم می تونم یک…
دقیقا، چون من زمانی که وارد شدم احساس کردم اینجا همون جایی که باید میامدم و همونی که من می خوام، و حتی من در زمانی که امتحان پایان ترم اول کلاس های بازیگری رو داشتیم و باید اتد می زدیم بعد از اینکه کارم رو همه بچه ها دیدن، آقای تارخ برای من دست زد و گفت آفرین به این بازی و بعد با عصبانیت گفت: بیانت بد بود، اون زمان بود که من فهمیدم بازیگری تنها حس گرفتن نیست باید خیلی تکنیک های دیگری رو بلد باشی و کارکنی تا بتونی تو کارت موفق باشی.
یک بازیگر چیکار باید بکنه که بازیگر ماندگاری بشه؟به نظر من بازیگری ماندگار که بتونه با نقشش روی بیننده تاثیر بذاره، بعد از ترانه مادری خیلی از مردم منو میشناسن، این مهم نیست که مردم منو بشناسن (البته مردم لطف دارن) ولی این مهمه که من تونستم این نقش رو در بیارم و تو ذهن مردم مانده که من رو به خاطر اون می شناسن، ماندگاری توی بازیگری خیلی بهتره از شهرت و معروفیت و خیلی چیزهای دیگر است.
آیا راه بی پایان سکوی پرتاب تو شد یا نه؟
درسته، ولی من قبل از مجموعه راه بی پایان، فقط چشمهایت را ببند (علیرضا امینی) را کار کردم و اگر اون فیلم توقیف نمی شد و اکران می شد فکر می کنم که مسیر زندگی من را کاملا عوض می کرد و اون سکوی پرتاب من میشد ولی باز هم خدا را شکر می کنم که در جای دیگر این اتفاق افتاد. من از طریق آقای تارخ به همایون اسعدیان معرفی شدم و ایشون در ابتدا در انتخاب من تردید داشتند ولی وقتی آقای امینی فیلم فقط چشمهایت را ببند را برایشان گذاشتند ایشان به یقین رسیدند که من از پس نقش برمی آیم، البته باید بگم که خودشون خیلی به من کمک کردن چون به هر حال من یک بازیگر تازه کار بودم و یکسری خامیها وجود داشت. ایشون با تمریناتی که می کردند سعی می کردن روی اونها رو بپوشونند و خیلی کمک بزرگی بود. این سکو، سکوی خوبی بود.
الان به مرحله ای رسیدی که پیشنهادهای کاری زیادی داری و فیلمنامه های زیادی هم به دستت میرسه و باید انتخاب کنی، در این زمینه با کسی مشورت میکنی؟
اگر بتونم با آقای تارخ مشورت میکنم و بیشتر کارهامو با آقای امینی و بعد آقای اسعدیان مشورت می کنم. چون هنوز فکر می کنم که زوده بخوام خودم تصمیم بگیرم و چون میدونم که اونها به من کمک کردند تا به اینجا برسم و مطمئن هستم که اونها خوب من رو میخوان و تجربه بیشتری نسبت به من دارند.
به جز بازیگری شغل دیگری هم داری؟
نه شغل دیگه ای ندارم، عکاسی رو خیلی دوست دارم یاد بگیرم، ولی نه به عنوان یک شغل بلکه به عنوان اینکه دوست دارم هنر دیگری رو تو زندگیم تجربه بکنم و فقط برای اوقات فراغت خودم.
دوست داری با کدوم بازیگری که تا حالا همبازی نبودی همبازی باشی؟آقای تارخ.
با کدوم کارگردانی که کار نکردی و خیلی دوست داری باهاش کار کنی؟خیلی زیادن نمیتونم اسم ببرم.
آیا تا به حال کار تئاتر کردی؟ علاقه بهش داری؟
نه متاسفانه، تئاتر رو دوست دارم اما تجربه نکردم که ببینم چقدر بهش علاقه دارم ولی دوست دارم کار تئاتر انجام بدم چون به نظر من بازیگر را توی خیلی زمینه ها محکم میکنه ولی فرصتش هنوز پیش نیومده.
تا به حال پیشنهاد برای یک کار تئاتر هم داشتی؟آره، چند تا پیشنهاد داشتم ولی همزمان با کارهایم بوده، تداخل داشت و نتونستم قبول کنم چون تئاتر خیلی وقت گیر هم هست.
به عنوان یک بازیگر جوان آینده شغلی خودت رو تو سینما و تلویزیون چه جوری می بینی؟
متاسفانه، توی سینمای ما خودت به عنوان یک بازیگری که هیچ کس رو هم تو این حرفه نداری نمیتونی تعیین کنی که چقدر میتونی ادامه بدی و بمونی، من دارم سعی خودم رو می کنم با انتخابهای درست و کارهای خوب جایگاه خودم رو محکم کنم و پله هایی که برمی دارم یک موقع یکیش لق نباشه و بخورم زمین. من دارم سعی می کنم که بازیگر ماندگاری باشم ولی نمیدونم این اتفاق می افته یا نه.
من مطمئنم که این اتفاق میفته و ما بیتا سحرخیز رو در سالهای آینده هم به عنوان یک بازیگر خوب و کوشا خواهیم دید. خب، بیتا جان، بهترین و شیرین ترین خاطره کاری که تا به حال برات پیش اومده چی بوده؟
وقتی یک کاری شروع میشه و بعد تموم میشه وقتی بهش نگاه می کنیم همش خاطره بوده و شیرین ولی بذارین برگردم به همون مجموعه راه بی پایان، تو قسمت ۱۳، زمانی که خانم محبوبه بیات میاد تو شرکت و قرار بود که من تو اون سکانس به شدت گریه کنم و از قبل از اینکه کار شروع بشه من به خودم می گفتم که باید این رو به بهترین نحو انجامش بدم و خیلی برام مهم بود. روز فیلمبرداری آقای اسعدیان گفتند دوربین روشنه و هر موقع هم که دیالوگ یادت رفت از ادامه اون شروع کن و گریه رو ادامه بده، منم بلند بلند داشتم گریه می کردم اونقدر پرانرژی داشتم این کار رو می کردم که وقتی عکسهای اون روز رو نگاه می کنم تمام رگهای پیشونیم بیرون زده بود، از اوج گریه من همه عوامل پشت صحنه هم داشتند گریه می کردن توی همون حین و تو اوج هق هق گریه و بدون قطع گریه گفتم دیالوگهای من چی بود یادم رفته، یکهو همه عواملی که داشتند با من گریه می کردند زدند زیر خنده. این قضیه تا آخرین روز فیلمبرداری باعث خنده همه می شد ( که دیالوگهای من چی بود).
فکر میکنی چه روزی غمگین ترین روز زندگیت باشه؟
من روزهای غمگین توی زندگیم زیاد داشتم، ولی الان دارم سعی می کنم روزی رو غمگین نبینم، اسم روزم رو غمگین نیمذارم، اسمش رو میذارم روزی که خدا خواسته این اتفاق بیفته و من نباید غمگین باشم این مصلحت خدا بوده و فکر می کنم از این به بعد روز غمگین توی زندگیم نخواهم داشت.
به جوانهای هم سن و ساله خودت و علاقمند به بازیگری که دوست دارن وارد این راه بشوند و کار کنند چی میتونی بگی البته منظورم نصیحت نیست، تجربه ای که تو این رشته بدست آوردی؟بهشون میگم که خوشحالم که به بازیگری عشق دارید اگر فقط عشقه براش سعی و تلاش کنید و مطمئن باشید که این عشق شما رو به هدفتون میرسونه و باعث پیشرفتتون میشه ولی اگر به خاطر اینکه دو نفر شما رو بشناسند و به شهرت و به معروفیت برسید، نه، من تو این حرفه چنین چیزی رو نمی بینم و ماندگار هم نیست، به نظر من اگر فکرتون اینه هنوز که اول راه هستید بهتره خودتون رو بکشید کنار.
و درآخر؟
اول از همه از خدای خودم ممنونم که زحمتهای منو بدون جواب نذاشت و همینطور از پدر و مادرم که همیشه من رو حمایت کردند و تو همه شرایط منو تحمل کردند و کمک کردند و بعد هم از استادهای عزیزم آقای تارخ، آقای امینی، آقای اسعدیان و … تشکر می کنم که به من انگیزه و انرژی دادن و من رو در مسیر درستی هدایت کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر